[ ̈́ح̈́ـ̈́ـ̈́ر̈́ف̈́ـ̈́ـ̈́ د̈́ل̈́ـ̈́ـ̈́ــی̑̑ـ̑̑ـ̑✨ ]
کاش همین لحظه، یک "قو"ی سفید و آرام بودم، توی یک برکهی زلال، وسط کوهستان.
روی آب، جولان میدادم و شنا میکردم و دلم که میگرفت، بالهام را باز میکردم و تا بینهایت آرامش، پرواز میکردم. میرفتم جای بهتری، بیآنکه مرزها و زبان و فرهنگ، برایم اهمیتی داشته باشد، میرفتم جایی که حالم خوبتر باشد.
کاش قو بودم و تنها دغدغهی روزگارم، یافتن برکهای بهتر بود. جایی که سبزتر باشد، آبهاش زلالتر و شبهاش، آرامتر. جایی که ستارهها را بشود بدون مداخله تماشا کرد.
کاش قو بودم و دلم که میگرفت اوج میگرفتم تا آسمان و خورشید را بغل میکردم. کاش قو بودم و تمام عمر به جز آرامش و عشق، به چیز دیگری فکر نمیکردم.
کسی چه میداند؟ شاید آدمهای زیادی سالها پیش از این، از انسان بودن انصراف دادهاند و در زندگی بعدیشان موجود دیگری شدند. همین قوهای عاشق، همین عقابها، همین درختها، پروانهها، نهنگها...
مثلا خدا بپرسد دوست داری در زندگی بعدیات آدم باشی، اسب باشی، قو باشی، یا درخت؟!
کدام را انتخاب میکردی؟
روی آب، جولان میدادم و شنا میکردم و دلم که میگرفت، بالهام را باز میکردم و تا بینهایت آرامش، پرواز میکردم. میرفتم جای بهتری، بیآنکه مرزها و زبان و فرهنگ، برایم اهمیتی داشته باشد، میرفتم جایی که حالم خوبتر باشد.
کاش قو بودم و تنها دغدغهی روزگارم، یافتن برکهای بهتر بود. جایی که سبزتر باشد، آبهاش زلالتر و شبهاش، آرامتر. جایی که ستارهها را بشود بدون مداخله تماشا کرد.
کاش قو بودم و دلم که میگرفت اوج میگرفتم تا آسمان و خورشید را بغل میکردم. کاش قو بودم و تمام عمر به جز آرامش و عشق، به چیز دیگری فکر نمیکردم.
کسی چه میداند؟ شاید آدمهای زیادی سالها پیش از این، از انسان بودن انصراف دادهاند و در زندگی بعدیشان موجود دیگری شدند. همین قوهای عاشق، همین عقابها، همین درختها، پروانهها، نهنگها...
مثلا خدا بپرسد دوست داری در زندگی بعدیات آدم باشی، اسب باشی، قو باشی، یا درخت؟!
کدام را انتخاب میکردی؟
۱.۵k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰